رمان اکسیر عشق(قsمت2)
تاريخ : جمعه 30 تير 1396 | 2:6 | نويسنده : سارا

وید- فکر کنم خوشت میاد خودتو به مردا نشون بدی این چه لباسیه من حوصله ی این مردای مست و ندارم بهتر

مواظب خودت باشی از کنار من جم نخوری چون هر اتفاقی که بییوفته من مسئولیتی قبول نمیکنم
درحالی که از عصبانیت دندونامو روی هم مییسایدم گفتم من دختر بچه نیستم نیازی ندارم که کسی مراقبم باشه

الانم که میبینی این جام فقط به خاطر اون نقشه های لعنتیه وگرنه من عمرا با تو یه همچین جایی بیام
نوید- به هرحال احتیاط شرط عقل خانم کوچلو
دیگه به دوستاش رسیده بودیم ومن نمی تونستم جوابشو بدم منو به تموم دوستاش معرفی کرد

و منم رفتم یه دوری توی خونه بزنم حالا تازه داشتم عظمت خونه رو حس میکردم دوتا سالن خیلی بزرگ که

با لوسترای خیلی شیک نورانی شده بود ویه سری پله فکر کنم به طبقه ی دوم میخورد سرتاسر خونه پر بود

از پنجره های شیشه ای بلند که همه رو به حیاط که عرض کنم رو به باغ باز میشد ویه ویترین شیشه ای پر از

کرستالی خوشگل و یه دست مبل شیک که یه طرف سالن بود و به نظر میرسد این میزو صندلیایی

که اینجا زدن به خاطر مهمونیه به پیست رقصم وسط سالن درست کرده بودن و نورشو طوری تنظیم کرده

بودن که بسته به آهنگ کمو زیاد میشد همین طور که سرم گرم نگاه کردن بودم باصدای یه پسر جون که یه گیلاس مشروب

دستش بود به خودم اومدم
پسره- سلام خانم خوشگله به ما افتخار آشنایی میدی
مشخص بود حال خوشی نداره ای خدا چه گیری افتادم امشب بی توجه بهش برگشتم که برم که یه دفه

بازومو گرفت کجا خوشگله مگه من میذارم همچین هلویی از دست من دربره
دستتو بکش عوضی آشغال و سعی کردم بازومو از دستش دربیارم با اینکه مست بود ولی زورم بهش نمیرسد

مردمم این قدر سرگرم بودن که کسی حواسش به ما نبود تو یه حرکت غافل گیر کننده منو به طرفه خودش کشید

و به سینه ی دیوار چسبوند تموم بدنم یه دفه یخ کرد بوی مشروبی که از دهنش میومد داشت حالو بهم میزد هنوز

داشتم تقلا میکردم که از دستش خلاص شم ولی زورم بهش نمیرسد داشت کم کم بهم نزدیک میشد که باصدای نوید متوقف شد
نوید- پسری عوضی داری چه غلطی میکنی و بازوی پسرکشید وحولش داد عقب
با دیدنش انگار دنیارو بهم دادن اگه یه ذره دیر رسیده بود ممکن نبود چه برسر من می اومد
نوید- حیف که نمیخوام آبرو ریزی کنم وگرنه حالیت میکردم اگه یه باره دیگه ببینم دورو برش میپلکی میفرستم

سینه قربستون و مچ دست منو که هنوز گوشی دیوار ایستاده بودم گرفت وبا خودش کشید این قدر دستمو سفت

گرفته بود که دستم درد گرفت داشتم تقلا میکردم که دستمو از دستش در بیارم ولی فایده ای نداشت برای همین گفتم
معلوم هست چیکار میکنی دستمو ول کن منو کجا میبری
نوید- تو که خب به پسرای دیگه اجازه میدی بهت دست بزنن فکر نکنم با رقصیدن با من مشکلی داشته باشی
دستمو ول کن به تو هیچ ربطی نداره من با پسرای دیگه چه جوری برخورد میکنم من نمیخوام با تو برقصم ولم کن
نوید- یادت که نرفته تو کارت پیش من گیره حتی اگه هم نخوای مجبوری و منو به سمت پست رقص برد توی همین

لحظه تموم نورای اونجا کم شدن ویه آهنگ خیلی ملایم شروع به پخش شد دستشو دور کمرم حلقه کرد یه لحظه

از برخورد دستش به کمرم بدنم لرزید ولی این لرزش طوری نبود که نوید متوجهش بشه منتظر به من چشم دوخته

بود چاره ای نبود دستمو روشونش گذاشتم و شروع کردم قدمامو باهاش هماهنگ کردن همین طوری که داشتیم

مرقصیدم نورا کمتر کمتر میشدن طوری که فقط طرف مقابلتو میتونستی ببینی کم کم داشت به پایان آهنگ نزدیک میشدیم

ومن داشتم تو دلم میگفتم که حالا راحت میشم که نوید کمرمو سفت گرفت ومنو به خودش نزدیک کرد ویه دفه گرمی لباشو روی لبام حس کردم

گیج از حرکتش مونده بود وکاری نمیتونستم بکونم اونم برای یه لحظه از حرکت ایستاد ولی وقتی مقاومتی از من ندید
میخواست به کارش ادامه بده که مغزم بهم فرمان داد وپسش زدم حرکت من هم زمان شد با پایان آهنگ وبعد صدای سیلی بود
که زدم تو گوشش و باعث شد سرش متمایل شه ، سرشو به سمتم برگردوند و حالا من میتونستم پوزخند روی لبشو ببینم
اولش فکرکردم از روی عشق منو بوسیده ولی وفتی به چشماش نگاه کردم توشون اون حسو ندیدم به جاش خشمو تنفر بود
که ریخته شد توی وجودم سالن رو سکوت گرفته بود ومن اون سکوتو شکستم
خیلی پستی فکر کردی میذارم هر غلطی دلت خواست بکنی قرار ما این نبود توی عوضی گفتی فقط توی این مهمونی لعنتی
همرات باشه حالم ازت بهم میخوره تو چیزی به جزء یه آشغال نیستی
سریع به سمت اتاقی رفتم که لباسمو اونجا عوض کرده بودم و مانتو وشالمو پوشیدم و اومدم بیرون تموم افرادی که اونجا بودن
هنوز توی شوک بودن بدون توجه بهشون سریع از خونه زدم بیرون وتازه یادم اومد باید مسیری رو که با ماشین اومده بودیمو پیاده
برگردم باحالی خراب تموم اون راهو پیاده رفتم تا به در ورودی رسیدم وخارج شدم به سمت ماشین رفتم از صحنه ای که دیدم
تعجب کردم تموم روی کاپوت ماشینم پر بود از کاغذای ریز ریز شده ویه یاداشتم به برف پاکن بود یادداشتو برداشتم خوندمش
بهت گفته بودم اگه خطایی ازت سر بزنه نقشه بی نقشه خدای من تموم اون کاغذای ریز ریز شده نقشه های من بودن فکر
نمیکردم این قدر پست باشه که همچین کاری بکنی تموم عصبانیتمو سرکاغذ یادداشت خالی کردم کاغذو مچاله کردم انداختمش
گوشی خیابون به سمت خونه رفتم موقعی که رسیدم چراغای خونه خاموش بود خداروشکر کردم که همه خوابن چون الان فقط به
تنهایی احتیاج داشتم ماشینو داخل بردم و آروم رفتم توی خونه ویه راست رفتم سمت اتاقمو روی تخت افتادم از فکر نمی تونستم
برای یه لحظه چشمامو روی هم بذارم باورم نمیشد که برای هوس منو بوسیده باشه اصلا چرا باید همچین کاری میکرد شاید میخواسته
کاری کنه که از کوره دربرمو بهونه ای بشه براش که اون بلارو سره نقشه هام بیاره پسره ی عوضی چشمامو بهم فشار دادمو سعی کردم
بخوابم باید فردا از آقای زمانی وقت میگرفتم تا نقشه هایی که نصفه نیمه رهاشون کردمو تکمیل کنم باز خوبه نصفشو قبلا کشیده بودم
با این فکر که فردا حنما طراحارو تموم میکنم چشمامو بستم
صبح باصدای مامان از خواب بیدارشدم
مامان- نازنین جان مامان چرا لباساتو عوض نکردی پاشو حالا دیرت میشه
سلام مامان دیشب این قدر خسته بودم که فقط تختو میدیدم (آره جون خودم )
سلام بر روی نشستت بدو مامان جان بدون صبحونه نمیذارم بری سرکار
باشه الان میام پایین سریع بلندشدمو کارمو کردم رفتم پایین بعد از خوردن صبحونه رفتم شرکت موقعی
که رسیدم آرزو رو پشت میزش دیدم سریع رفتم سمتشو بهش گفتم آفای زمانی اومده
آرزو- علیک سلام منم خوبم توچه طوری خوبی
ببخشید این قدر فکرم درگیر بود یادم رفت سلام کنم سلام صبح بخیر
آرزو در حالی که چپ چپ نگام میکرد گفت حالا صبح به این زودی چیکار آقای زمانی داری
بهش گفتم که نوید نقشه هارو نداده و من مجبورم دوباره اونارو بکشم ولی حرفی از مهمونی نزدم
آرزو- برو که امروز رو شانسی آقای زمانی امروز نمیاد رفته سره یه ساختمونا دستش بند شده
جون من راست میگی خیلی دوست دارم و پریدم که صورتشو ماچ کنم
آرزو- خیلی خب دختره ی لوس نمیگی یه کی مارو ببینه زود برو سره کارت چشم خانم بداخلاق و به سمت اتاقم رفتم
وتا آخر وقت روی نقشه ها کار کردم جالب اینجا بود که شرکتی که باهاشون قرداد بستیم یه زنگ نزده بودن که شکایت کنن
چرا نقشه هارو تحویل ندادیم . بلاخره تونستم نقشه هارو تموم کنم وبرای اینکه بتونم بابت بدقولیی که کرده بودم ازشون
عذر خواهی کنم تصمیم گرفتم فردا اول وقت خودم تقشه هارو برای شرکت طرف قرارداد ببرم آدرسو از آرزو گرفتم وازش خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم .
ماشینو به داخل حیاط بردم داشتم بدو بدو از پله ها میرفتم بالا که یه دفه در به شدت باز شد و نیما از در رفت بیرون
یه سلام تو دهنت باشه بد نیستا خیر سرت کوچکتری هی
نیما- اگه تا دو دقیقه دیگه اینجا باشم مامانت منو کشته و از در خونه زد بیرون به یک ثانیه نکشید که صدای در ورودی اومد
ومطابق اون یه چیز خورد توسرم صدای آخم رفت هوا برگشتم سمت عقب و دیدم مامان چارو به دست پشت سرم ایستاده
مامان معلوم هست چیکار میکنی شازدت حرصت داد چرا منو میزنی این عوض خسته نباشیدتونه
مامان- الهی ببخشید مادر این پسر که حواس نمیذاره برای من نگاه نکردم ببینم کیه چارو رو زدم
حالا مگه چیکار کرده
مامان- این اگه تو خونه بمونه کاری جزء اذیتو آزار من نداره ورداشته چای برچسبای سبزیی که خوردکردم گذاشتم یخچالو باهم
عوض کرده جای گیشنیز جعفری ریختم توی قرمه سبزی اگه بدونی چه وضعی شده حالا مجبورم زنگ بزنم غذا از بیرون بگیرم
درحالی که جلوی خندمو زوری گرفته بودم دستمو گذاشتم پشت شو گفتم اشکال نداره مامان جون بچه ست هنوز و با هم رفتیم تو .
ناهارو سه نفری خوردیم چون نیما از ترسش نیومد بود خونه بعد از ناهار رفتم توی رختخوابمو خوابیدم طرفای ساعت 6 بود که از
خواب بیدار شدمو رفتم پایین دیدم مامان داره با تلفن صبحت میکنه کنجکاو شدم رفتم پیشش بعد چند لحظه گوشیو قطع کرد
مامان خبریه خیلی خوشحال به نظر میرسی
مامان- آره عزیزم زن عموت بود میگه چند وفت پیش با پسرعموت امید حرف زده انگار قصد داره برگرده ایران میگه از زندگی تو کانادا
خسته شده یه چند وقت میاد بمونه پیش مامان باباش بعد دوباره برمیگرد
حالا کی قراره بیاد
مامان- والا فعلا گفته قصد کرده کی بیاد خدا میدونه اصلا شاید نیاد
مامان من گفتم بلیط گرفته فردا میخواد بیاد شما این قدر خوشحالید این که تازه قصد کرده
مامان- خب مامان جان همین که قصدشم کرده یعنی اومدنیه
مامان جان اصلا بی خیال شام چی داریم
مامان- بذار ناهاری که خوردی جذب بشه بعد حرف شامو بزن
خوب مامان گشنمه دیگه میخوام زود شامو بخورم برم اتاقم باید یکم دیگه روی طرحام کار کنم بعد از این همه وقت ایرادی توش نباشه
مامان- حالا که زوده باشه بذار بابات بیاد شامو میکشم
بابام ونیما طرفای 9 اومدن البته نیما پشت سره بابا قایم شده بود که یه وقت مامان با چارو نزندش مامانم بعد یکم اخمو تخم
بلاخره یه لبخند گوشه ی لبش اومد و شام توی یه محیط شاد خورده شد. رفتم توی اتاقمو شروع کردم نقشه هارو چک کردن
که ایرادی نداشته باشه خدارو شکر نوید بعد از اون موضوع دیگه مزاحمم نشد یعنی فکر کنم دیگه بهونه ی نداشت که مزاحم
بشه زهره خودشو ریخته بود دیگه کاری از دستش بر نمیومد ساعتو روی 8 کوک کردم و خوابیدم
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم و سریع حاظر شدمو رفتم پایین یه لیوان شیر کاکائو خوردمو از خونه زدم بیرون از روی آدرسی
که آرزو بهم داده بود به طرف شرکت رفتم وحدودی نیم ساعت بعد جلوی یه ساختمونه شیک پارک کردم رفتم توی ساختمون این
شرکت یکی از سرشناس ترین شرکتای ساختمون سازی بود که اسمشو زیاد شنیده بودم ولی دفعه اولی بود که شخصا میومدم
اینجابا آسانسور رفتم طبقه ی 10 روبه روی در شرکت ایستادم یه نفس عمیق کشیدم رفتم تو به سمت منشی رفتمو گفتم
میخوام مدیر شرکتو ببینم و گفتم طرحا رو آوردم ومیخوام شخصا بهشون بدم منشی یه زنگ به اتاق مدیر زدو بعد ازاجازه ی
ورود دادن منو تا در دفتر مدیر همراهی کرد یه تقه به در زدمو با گفتن بفرمایید داخل شدم


به محض ورود یه میز بزرگ پر کاغذو دیدم که یه صندلی جلوش بود و شخصی که روش نشسته بود پشتش به من بود

و داشت از پنجره بیرونو تماشا میکرد و من نمیتونستم صورتشو ببینم سلام کردمو بهش گفتم از شرکت پارس فنون خدمت

میرسم و بابت دیر شدن طرحا ازش عذرخواهی کردم صندلیشو چرخوند ومن تازه تونستم صورتشو ببینم با دیدن کسی که

جلوم نشسته بود چنان بهت زده شدم که دیگه نتونستم باقی حرفمو بزنم وفقط بهش خیره شدم

نوید درحالی که یه لبخند کذایی رو لبش بود گفت خانم نازنین آریا درست میگم دیگه نه شرکت شما خیلی وقته
طرحاشو به ما داده ملاحظه کنید و یکی از کاغذای لوله شده ی رو میزو برداشت و روی میز بازش کرد اون موقعه بود
که به خودم اومدم با قدم هایی سنگین به سمت میزش رفتم و طرحا رو نگاه کردم باورم نمیشود طرحا همونی بود
که من کشیده بودمشون ولی چه طوری مگه طرحا رو پاره نکرده بود برای چند لحظه گیج نگاش کردم و اون موقعه بود
به عمق فاجعه پی بردم طرحایی که روی کاپوت ماشین ریز ریز شده بودن طرحای اصلی نبودن اون طرحا کپی بودن
در حالی که از عصبانت صورتم قرمز شده بود بهش نگاه کردم هنوزم با لبخند داشت بهم نگاه میکرد از اینکه تونسته بود
دستم بندازه صورتش غرقه خنده بود حالا درک میکردم چرا شرکتشون باهامون تماس نگرفته بود و ازمون شکایت نکرده بود
یه نگاه رو میز کردم یه لیوان آب پرتقال بهم چشمک میزد به سرعت ورش داشتمو تو صورتش پاشیدم دیگه از اون لبخند کذایی
خبری نبود حالا من بودم که لبخند میزدم نباید بذارم از عصبانیتم خوشحال بشه با نفرت بهش نگاه کردمو گفتم
آدمی به عوضی و پستیو تو ندیده بودم مطمئن باش یه روزی تلافی همه ی کارایی رو که کردی سرت درمیارم منتظر باش
به سرعت به سمت در رفتم هنوز دستم به دست گیره ی در نرسیده بود که گفت
خانم آریا حقوقت هر چقدر باشه دوبرابرشو میدم که بیای اینجا کار کنی
یه لحظه از پیشنهادش تعجب کردم چرا میخواست من اینجا کار کنم حتما بازم فکرایی تو سرش بود به خودم
مسلط شودمو به سمتش برگشتم و گفتم می ترسم اون وقت در شرکتتون نیاز به گل گرفتن داشته باشه
نوید- چون دلم برات میسوزه دارم این پیشنهادو بهت میدم وگرنه کارت همچین تعریفیم نیست
حاضرم از بیکاری بشینم تو خونه ولی زیر دست تو کار نکنم من هیچ وقت به تعهدی که به کارم دارم خیانت نمیکنم
نوید- یه چیزو همیشه یادت باشه من به هرچی بخوام میرسم از حالا دارم هفته ی دیگه رو میبینم که داری تو همین شرکت زیر دست من کار میکنی
به همین خیال باش درو باز کردم و محکم زدم به هم از شرکت اومدم بیرون تازه وقتی از شرکت اومدم بیرون
تونستم نفس بکشم به طرف ماشین رفتمو نشستم توش سرمو گذاشتم رو فرمون از وقتی سرو کلش تو زندگی
من پیدا شده بود همش جنگ اعصاب داشتم راستی چرا هرجا میرفتم اونم اونجا بود چه حکمتی بود که زندگیم
بهش گره خورده بود سرمو از روی فرمون برداشتم با دیدن ساعت که 9.30 نشون میداد دست از فکرو خیال برداشتم
وبه سمت شرکت رفتم تا درو باز کردم چهری عصبانی آقای زمانی و آرزو که از استرس یه جا بند نبودو جلوی روم دیدم
فکر کردم به خاطر اینکه دیر اومدم این قدر عصبانی برای همین گفتم سلام آقای زمانی بابت دیر اومدنم شرمندم یه
مشکلی پیش اومده بود که ............. با صدای فریادش باقی حرف تو دهنم ماسید
زمانی- خانم محترم دیر اومدنتون به درک شما که نمی تونی یه کارو درست انجام بدید مسئولیت قبول نکنید نقشه
هارو دیر تحویل دادی گفتم اشکال نداره بلاخره مشکل برای همه پیش میاد لاقن کارو درست انجام میدادی
تموم کارمندای شرکت دورمون جمع شده بودن آقای زمانی واضح صبحت کنید منم بدونم جریان چیه
زمانی- دیگه از این واضح تر که امروز شرکت ماهان باهام تماس گرفته میگه یه اشکال خیلی بزرگ توی طرحا هست
میگه دیگه حاظر نیست باهامون قرداد ببنده قراردادو فسخ کردن خانم آریا می فهمید یعنی چیه شرکت معتبر ماهان
که همه شرکتا آرزوشونو باهاش قرداد ببندن قراردادشو باهامون فسخ کرد



صدای نوید مثل یه اکو توی گوشم پیچید من فقط دلم برات میسوزه وگرنه کارت همچین تعریفی هم نیست ،

از حالا دارم هفته ی دیگه رو میبینم که داری توی همین شرکت زیر دست من کار میکنی . کار خودشو کرده بود

میدونستم هر حرفی بزنم قبول نداره نوید کله گنده تر از این حرفا بود پس در مقابل تموم دادو بیدادشان فقط
یه جمله گفتم میرم وسایلمو جمع کنم به سمت اتاق کارم رفتم آرزو پشت سرم اومد توی اتاق
آرزو- میخوای به همین راحتی بری یه معذرت خواهی میکردی قضیه تموم میشد
مگه نمی بینی چقدر عصبانیه من هرچیم بگم گوش نمیده
آرزو- تا حالا نشده بود مشکل تونقشه هات باشه فکر کنم چون خسته بودی اشتباه کردی
توی نقشه های من مشکلی نبوده و نیست مشکل اساسی جای دیگست خداحافظ مراقب خودت باش درحالی
که گنگ نگام میکرد بغلش کردمو وسایلمو برداشتم و از اتاق زدم بیرونی
الان چهار روزه که دربه در دارم دنبال کار میگردم به تموم شرکتای ساختمونی سر زدم ولی نمیدونم چرا تا خودمو
معرفی میکنم میگن به طراح احتیاجی ندارن دارم کم کم به این موضوعم شک میکنم که اینم کار نوید باشه و به شرکتا سپرده
که منو استخدام نکنن به خانوادم حرفی از اخراج شدنم نزدم چون میدونم اگه کلمه ای از اخراج شدن بزنم مامان دیگه اجازه ی
کار بهم نمیده درحالی که روی نیمکت پارکی نشستم و دارم به بطری آب معدنی خیره شدم تلفنم زنگ میخوره با بی حالی میگم
بله صداش توی گوشی میپیچه
نوید- هنوزم نمی خوای بیای شرکت من کار کنی خسته نشدی از بس از این شرکت به اون شرکت رفتی همچین پیشنهادی
هیچ شرکتی بهت نمیکنه دست از لج بازی بردار من هنوز سره حرفم هستم حاظرم استخدامت کنم
پس حدسم درست بوده به شرکتا سپرده که به من کار ندارن چرا میخوای بیام تو شرکتت
نوید- فکر کن از کارت خوشم اومده
قبلا یه چیزه دیگه میگفتی
نوید- فکر کن نظرم عوض شده موقعیت خوبی برای تواه ما این جا طراحای خیلی عالیی داریم که تو میتونی به تجربهات اضافه کنی حالا نظرت چیه
میخواستم لب باز کنم بگم نه ولی یه صدا توی ذهنم مثل زنگ خطر میپیچید تلافی من با رفتن تو شرکتش میتونستم
تلافیه همه ی کاری که سرم آورده بود دربیارم چرا قبلا به ذهنم نرسیده بود آره این بهترین راه بود برای همین گفتم قبوله حاضرم تو شرکتت کار کنم
نوید- آفرین دختر خوب میدونستم عاقل تر از این حرفایی پس من فردا ساعت 9 توی شرکت منتظرتم تا قراردادتو تنظیم کنم
باشه فردا ساعت 9

پس تا فردا وگوشیو قطع کرد سرمو بلند کردمو به آسمون نگاه کردم کار درستی کرده بودم که پیشنهادشو قبول کردم

نمی دونستم فقط میدونستم باید تقاص کاریای که کردو پس بده الان فقط تلافی کردن برام مهم بود نه چیزه دیگه ای

ساعته پنج دقیقه به 9 جلوی شرکتش پارک کردمو رفتم بالا مثل دفعه ی قبل منشی بهش اطلاع داد که من اومدم
رفتم جلوی دره اتاقشو یه تقه به در زدم با بفرماییدش رفتم تو سلام کردم با این تفاوت که اینبار میدونستم کی پشت
اون صندلی نشسته جواب سلاممو داد به صندلیایی که جلوی میزش بود و یه میز مابینشون بود اشاره کرد و خودش
با یه کاغذ توی دستش اومد روبه روم نشست
نوید- خب خانم آریا من یه قرارداد آماده کردم که شما فعلا به مدت یک سال با همون حقوقی که قبلا گفتم باید اینجا
کار کنید تا بعد اگه دوست داشتید و مشکلی نبود بازم قراردادو تمدید میکنیم ملاحظه کنید اگه مشکلی توی قرارداد هست بگید
کاغذ به سمتم گرفتم یه نگاه روش کردم وگفتم همه چی درسته فقط درباره ی حقوق میخوام همون مبلغی باشه که قبلا توی شرکت پارس فنون میگرفتم
نوید- نه حقوق همونه که گفتم تغییری توش نمیدم
میخواست همه چیو با زور بهم تحمیل کنه من نمی خواستم بیشتر از زحمتی که میکشم حقوق بگیرم درسته برای
تلافی اومده بودم ولی دلیل نمیشد پول اضافه بگیرم برای همین برگه رو به سمتش هل دادمو گفتم باشه پس ما به
توافق نرسیدم خداحافظ اومدم که بلند بشم که گفت
نوید- باشه باشه قبول با همون حقوق قبلی دیگه مشکلی نیست
نه دیگه مشکلی نیست
نوید- پس من قرارداده جدیدومیدم به خانم الوندی منشی شرکت تنظیم کنه و بهت میدم امضا کنی حالا دنبالم بیا
تا اتاقتو بهت نشون بدم
با همین رفتیم طرف اتاق بغلیه خودش درشو باز کردو بهم اشاره کرد بیرم تو یه اتاق کار جمعو جور که تموم وسایلی
که برای طراحی نیاز داشتم توش بود برگشتم سمتش که بگم همه چی خوبه که نگاه خیرشو روی خودم دیدم یه لحظه قلبم شروع کرد
به تند تند تپیدن ولی سریع به خودم اومدو گفتم همه چی خوبه از کی باید کارمو شروع کنم
نوید- فردا باید برم شمال یکی از مشتری ها یه زمین اونجا خریده میخواد یه ویلایی بزرگ اونجا درست کنه برای شروع کارت فکر کنم خوب باشه نظرت چیه
شمال مگه قراره برای شهر های دیگه ام طراحی کنیم
نوید- نکنه به همین زودی جا زدی میدونی که شرکت ما خیلی معتبره طبیعی که برای شهرهای دیگم طراحی کنیم
باشه من مشکلی ندارم فردا میام شرکت فقط یه سوال برگشتمون همون روزه دیگه
نوید- البته نمیخوایم بریم تفریح میرم کار
به حرفش توجه ی نکردمو گفتم فقط ساعت حرکتو بهم بگید
نوید- ساعت 9 از در شرکت حرکت میکنیم فقط ماشین نیار با ماشین من میرم


باشه درحالی که بیرون میرفتم منشی رو به نوید گفت که قراردادو تنظیم کرده نوید برگه رو با یه خودکار به سمتم گرفت

تا امضا کنم بعداز نگاه کردن به متنش برگه رو امضا زدمو به سمتش گرفتم وقتی دیدم دیگه کاری اونجا ندارم خداحافظی کردمو از شرکت زدم بیرون .

یه مانتوی مشکی که روی کمرش تنگ میشه و انتهاش چینداره با یه شال صورتی خاکستری با یه شلوار جین آبی تیره
میپوشم یکم آرایش میکنم و یه عطرخوش بو به خودم میزنم با صدای مامان که گفت تاکسی دم در منتظره رفتم پایین و کوله ای
که برام آماده کرده بود از روی اپن برداشتم و ازش خداحافظی کردم
مامان- مامان جون مراقب خودت باش رسیدی حتما زنگ بزن یادت نره مادر من این جا از دل شوره دق میکنم
چشم مادر من حتما یادم میمونه
مامان- برو عزیزم خدا پشتو پناهت
از خونه میام بیرونو سوار تاکسی میشم و آدرس شرکتو میگم
از تاکسی پیاده میشمو جلوی شرکت منتظرش میمونم باصدای تک بوقی پشت سرمو نگاه میکنم و میبینم بهم اشاره میکنه
که سوارشم به طرف ماشین میرمو در جلو رو باز میکنم وتوی ماشین میشنیم به محض نشستن بوی ادوکن مردونش توی بینیم
میپیچه به سمتش برمیگردمو امروز یه پیراهن چارخونه ی آبی پوشیده و آستیناش زده بالا ویه شلوار جین موهاشم به سمت بالا
حالت داده دست از دید زدن برمیدارمو سلام میکنم
نوید- سلام معطل که نشدی
نه تازه رسیدم
نوید- خب پس بیریم و حرکت کرد بعد مدتی از سکوت ماشین حوصلم سر رفت نه اون حرفی میزد نه من تمایل
به صحبت داشتم برای همین هنسفیریمو زدم به گوشمو خودمو سرگرم تماشای بیرون کردم بعد از مدتی ماشین
جلوی یه سوپر مارکت ایستاد بدون اینکه از خودم حرکتی نشون بدم هنوز دارم بیرون و نگاه میکنم که از برخورد یه
دست گرم با گوشم به سمت مخالف برگشتم همزمان با عکس العمل من هنسفیریم به شدت از گوشم دراومد نوید
دست برد و فیش انتهایی هنسفیریو از موبایلم جدا کردو گفت صد دفعه صدات زدم این لعنتیو نذار تو گوشت و پرتش کرد
جلوی داشپورتو از ماشین پیاده شد درحالی که از کارش شوکه بودم پیش خودم فکر میکردم اینم دیونستا چرا این
جوری کرد خب نشنیدم این همه قاطی کردن نداشت که بعد از چند دقیقه با یه کیسه پر از چلسمه پیداش شد و حرکت کرد
هنوزم توی سکوت حرکت میکردیم که یه دفعه گفت میشه یه لیوان چایی بهم بدی فلاکس صندلی عقبه
به سمت صندلی عقب برگشتمو فلاکس و یه لیوان و قندارو از روی صندلی عقب برداشتمو براش یه لیوان چایی ریختم
قندارو به سمتش گرفتم که برداره ولی به جاش گفت
نوید- من دستم باید به فرمون باشه یه قند بذار دهنم
دیگه چی میخوای چایتم برات فوت کنم
نوید- از این کارام بلدی آره برام فوتش بکن
باشه صبرکن الان برات فوتش میکنم شیشه ی ماشینو پایین کشیدم و لیوان چایو خالی کردم بیرون
نوید- اه چرا چایو ریختی بیرون
میخواستی همون موقعه که برات ریختم مثل آدم بخوری
نوید- یادت که نرفته من رئیستم و هرچی ازت بخوام باید انجام بدی چون تو کارمندی
من کارایی که مربوط به وظیفم باشه انجام میدم
نوید- خیلی خب حالا اینگار چیکار میخواست بکنه یه چایی دیگه بریز
مثل آدم میخوری
نوید درحالی که چپ چپ نگاه کرد گفت میریزی یا بزنم کنار خودم بریزم
چایو براش ریختم و به سمتش گرفتم
 
چایو ازم گرفت و آروم آروم شروع به خوردن کردتازه اون موقعه بود که فهمیدم خودم چقدر گرسنمه
این قدر پای آینه به خودم ور رفته بودم که دیر شده بودو وقتی برای خوردن نبود کولمو باز کردمو
توشو نگاه کردم ماشاالله مامان هرچی تو یخچال بودو خالی کرده بود تو کیفم
یه نگاه کردمو چشمم به ساندویچا افتاد برشون داشتمو یه نگاه توش کردم اولویه بود مامان کی
وقت کرده اولویه درست کنه یه نگاه به ساندویچ توی دستم کردمو یه نگاه به نوید خیلی زشت بود که
من بخورم و به اون ندم برای همین ساندویچ و به سمتش گرفت و جلوش تکون دادم
نوید- این چیه؟
نمیبینی ساندویچه
نوید- باهوش منظورم اینه که ساندویچه چیه ؟
خب درست سوال کن تا جوابتو بدم ساندویچه اولویه
نوید- خودت درست کردی ؟
اصول دین میپرسی چه فرقی داره؟ درحالی که یه لبخند روی لباش بود گفت
نوید- میترسم چیزی توش ریخته باشی بخوای بکشیم
مسخره اصلا نخور خودم میخورم تا اومدم ساندویچو پس بکشم رو هوا قاپیدشو شروع کرد به خوردن منم شروع کردم
به خوردن داشتم همین جوری با ولع ساندویچ و گاز میزدم که با صداش برگشتم سمتش
نوید- میشه کاغذ دورشو باز کنی من نمیتونم
درحالی که چپ چپ نگاش میکردم ساندویجو ازش گرفتم و کاغذ دورشو براش باز کردم بهش دادم
نوید- خودت درست کردی
نه کار مامانمه
نوید- معلومه گفتم تو از این هنرا نداری
اولویه هنر نمیخواد همه میتونن درست کنن تو یه سر به هنرای خودت بزن
نوید- هنرای منو میبینی کم کم به وقتش دیگه جوابشو ندادمو سروم گذاشتم روی صندلی و نمیدونم کی خوابم برد
با صداش که صدام میکرد بیدار شدمو به سمتش برگشتم یه نگاه گیج بهش کردمو اطراف نگاه کردم
نوید- ساعت خواب رسیدیم پاشو یه نگاه به زمین کن تا شب نشده برگردیم سریع پیاده شدم معلوم نبود با چه سرعتی
اومده که زود رسیدیم اولین کاری که کردم یه زنگ به مامان زدمو بهش گفتم رسیدیم بعد به سمت زمین رفتیم یه زمین
خیلی بزرگ با یه منظره ای بی نظیر و رو به دریا نوید شروع کرد
برام توضیح دادن که مشتری دوست داره ویلا چه شکلی باشه و کدوم اتاقو باید رو به دریا در بیارم بعد از اینکه از توم
جزئیات کار باخبر شدم و اندازه گیرایی که کردیم به سمت ماشین رفتیم و حرکت کردیم هنوز توی جاده ی شمال بودیم
که به یه ترافیک سنگین برخوردیم چی شده
نوید- نمیدونم الان از یکی میپرسم
شیشه ی ماشینو پایین کشیدو به راننده ی ماشین بقلی گفت ببخشید آقا چی شده
یه تصادف بد شده چهارتا ماشین زدن به هم میگن حالا حالا راه باز نمیشه
کلافه دستی تو موهاش کشیدو از رانندهه تشکر کردو شیشه رو کشید بالا نیم ساعت بود که توی ترافیک گیر کرده بودیم
هم من کلافه بودم هم اون برای همین زمانی که به یه تقاطع رسیدیم سریع دور زدو به سمت شمال برگشت
چیکار میکنی چرا دور زدی
نوید- توقع نداری که تا صبح تو ترافیک بمونیم امشب میریم ویلای من
چی من به مامانم گفتم شب خونم
نوید- میگه چیکار کنم باید تا صبح اونجا توی ترافیک میموندیم عوضش الان میریم ویلای من استراحت میکنیم صبح حرکت میکنیم
به همین راحتی من میخوام برگردم خونه
نوید- میخوای اینجا پیادت کنم خودت برگردی زنگ بزن بهشون بگو امشب نمیرسیم
با اعصابی داغون به مامان زنگ زدمو گفتم توی جاده تصادف شده و ما امشب نمیرسیم نویدم بعد از اینکه جلوی یه مغازه
ایستاد و یکم موادغدایی خرید به سمت ویلاش حرکت کرد
 
جلوی یه ویلای خیلی بزرگ نگه داشت و پیاده شد تا درو باز کنه دروکه باز کرد یک محوطه ی پر از درخت وگل نمایان شد سوار ماشین
شدو ماشینو توی حیاط پارک کرد و شروع کرد به خالی کردن وسایل من پیاده شدمو مقداری از وسایلو از روی زمین برداشتمو
منتظرش موندم تا بقیه وسایلو برداره وسایلو از روی زمین برداشتو به سمت در ورودی رفت منم دنبالش رفتم در ورودیو باز کردو
بهم اشاره کرد برم تو فضای خونه کاملا زیبا بود و در عین مدرن بودنش یه حالت کلبه مانندو داشت و اولین چیزی که باعث توجهت میشد
شومینه ی بود که گوشه ی دیوار با سنگای خیلی زیبا ساخته شده بود و میتونستی با روشن کردن چوب خونه رو کاملا گرم کنی
دومین چیزی که باعث زیبایی خونه میشد پنجره ی بزرگی بود که مستقیما رو به دریا ساخته شده بود بقیه خونه مثل تموم خونه
های بزرگ بود و زیاد فرقی نمیکرد با صدای نوید به خودم اومدم
نوید- اگه سردته برو جلوی شومینه تا روشنش کنم
باشه ممنون به سمت شومینه رفتم روبه روش نشستم نوید بعد از مدتی با یه بغل چوب اومد تو و شومینه رو روشن کردو غیبش
زد داشتم به رقص شعله های آتیش نگاه میکردم که با حضورش بالای سرم به سمتش برگشتم چندتا سیخ جیگر دستش بود
و میخواست کبابش کنه اما چون من دقیقا روبه روش نشسته بودم نمیتونست برای همین از جام بلند شدم که برم که گفت چرا بلند شدی مگه سردت نیست
 
نه دیگه گرم شدم به سمت پنجره ی رو به دریا رفتمو مشغول تماشا کردن بیرون شدم
نوید- زیاد که گرسنه نیستی چون تو راه الویه خوردیم جیگر گرفتم اصلا دوست داری
آره همین خوبه منم زیاد گرسنم نیست کاری هست که من انجام بدم
اگه برات زحمتی نیست برو نون و سفره آب و چیزای لازمو روی میز گذاشتم ولی کیفش به اینه که اینجا بخوری بیارشون
به طرف آشپزخونه رفتمو همه وسایل آوردم و کنار شومینه چیدمشون جیگرام دیگه آماده شده بود و شروع کردیم به خوردن داشتم
جیگرا رو با نون میخوردم که یه دفعه تشنم شد برای همین بدون اینکه بدونم نوید اون لیوان آبو برای خودش ریخته دست بردم
جلو که براش دارم هم زمان با من اونم دستش
رفت طرف لیوان از برخورد دستامون چفتمون دستارو کشیدیم عقب که لیوان تعادلش بهم خورد و روی سفره و سرامیکای زمین
خالی شد بلند شدم که برم یه چیز بیارم
سرامیکارو خشک کنم که ای کاش بلند نمیشدم چون باعث شد رو سرامیکا که حالا لیز شده بودن سر بخورم چشمامو
بستم و هر لحظه میگفتم الانه که با کمر بیام رو زمین
ولی با احساس اینکه توی هوا معلق شدم آروم لای چشمامو باز کردم از نوید دستاشو دو طرف کمرم گرفته بود و
مانع از افتادنم شده بود و صورتش دقیقا روبه روی صورتم بود و نفسای گرمش به صورتم میخورد در حالی که یه لبخند
گوشه ی لبش بود و داشت مستقیما به چشمام نگاه میکرد گفت
 
خانم کوچلو نیازی نیست تموم هنراتو یه جا بهم نشون بدی حالا حالا وقت داری
درحالی که تقلا میکردم بلندبشم گفتم میشه ولم کنی
نوید- اگه خیلی دوست داری ولت کنم باشه دستاشو از کمرم آزاد کرد و باعث شد فکر کنم دارم دوباره
سوقط میکنم این دفعه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و جیغ زدم و چشمامو بستم ولی دوباره دیدم هنوز
رو هوا معلقم چشمامو باز کردمو صورت خندون نویدو دیدم
احمق دیونه این چکار بود کردی
نوید- یادت که نرفته من هنوز رئیستم بعدشم خودت گفتی ولت کنم
هر خری میخوای باش منظور این بود که بلندم کنی نه اینکه ولم کنی که بیوفتم
نوید- ببین داری هنرای دیگتم رو میکنی نه مثل اینکه دلت میخواد اخراجت کنم
برام مهم نیست از دست تو یکی راحت میشم
نوید- عزیزم این آرزو رو به گور میبری یادت که نرفته تو قرارداد یه ساله امضا کردی
بعد یه سال که دیگه نمیتونی کاری کنی
نوید- برای اون موقعم یه فکری میکنیم
دیدم اگه بخوام ادامه بدم این تا صبح میخواد همین جوری بحث کنه برای همین گفتم میشه بلندم کنی بدون هیچ
حرفی بلندم کرد منم که دیگه اشتهایی برای خوردن نداشتم برای همین ظرفای خودمو جمع کردمو رفتم به طرف ظرف
شویی بعد یه مدت با ظرفای خودش اومد تو و تمومشو ریخت روی ظرفای من
هی چیکارمیکنی
نوید- اینارم بشور
به من چه خودت بشور
نوید- اگه میخوای شب گرسنه بمونی نشور
بچه پرو درحالی که داشتم از حرص میمردم تموم ظرفا رو شستم و اومدم بیرون دیدم روی کاناپه لم داده
من کجا باید بخوابم به سمت یکی از اتاق اشاره کرد بدون گفتن کلمه ای رفتم تو و روی تخت ولو شدم و خوابم برد با
سوزش گلوم از تشنگی بیدار شودمو اطراف نگاه کردم یه نگاه به تختی که توش بودم انداختم چرا این دونفره بود اینام
چه احترامی بخودشون میذاشتن یه آدم مگه چه قدر توی یه تخت ول میخوره سوزش گلوم دیگه نذاشت بیش تر از این ادامه بدم
برای همین رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان آب خنک
خوردم آخیش داشتم می مردم از آشپزخونه اومدم بیرون از نوید
خبری نبود داشتم به سمت اتاق خودم برمیگشتم که از صدای آبی که از یکی درا میومد متوقف شدم پس رفته حموم
میخواستم بی تفاوت رد بشم که یه فکر شیطانی به سرم زد به سمت آشپزخونه برگشتم و رفتم سراغ آب گرم کن
درحالی که یه لبخند شیطانی زده بودم یه فکر مثل خوره به جونم افتاده بود تلافی .
 
یه چرخش کوچیک کافی بود که آب گرم کن خاموش بشه به سرعت به اتاقم رفتم و توی تخت درازش کشیدم
بعد مدتی صداشو شنیدم که صدام میزد اولش خواستم بی توجه باشم ولی بعد دیدم خیلی ضایع یست برای همین
به سمت دری که ازش صدای آب میمومد رفتمو گفتم بله کاری داشتی
نوید- آره فکرکنم آب گرم کن خاموش شده ولی تا حالا سابقه نداشته میشه بری روشنش کنی

ولی من که بلد نیستم (آره جون خودم) حالا واجب بود برید دوش بگیرید
نوید- نازنین بامن بحث نکن برو ببین میتونی درستش کنی
درحالی که داشتم از خنده منفجر میشدم به سمت آشپزخونه رفتم و یکمی الکی بهش ور رفتم من موندم
این لباس از کجا آورده رفته حمام به سمت حموم برگشتمو باصدایی که سعی میکردم ناراحت و عصبی به نظر برسه گفتم نمیشه هر کاری میکنم نمیشه
نوید- حالا میگی من چیکار کنم
من چه میدونم میخواستی نری حموم
نوید- تموم هیکلم بوی دود گرفته بود میخواستی چیکار کنم لاقن برو آب گرم کن بیار بذار پشت در
دیگه چی من نمیدونم خودت یه فکری بکن من دارم میرم لب ساحل به توهم اونجا خوش بگذره
نوید- نازنین اگه بری بد میبینی
منو تهدید نکن چون رفتم
نوید- منکه بلاخره از اینجا میام بیرون اون وقت بهت میگم
فعلا که اون تویی خدافظ و زود از در زدم بیرونو کلی خندیدم حقش بود پسری پرو های دلم خنک شد تا تو باشی
دیگه با من بازی نکنی رفتم لب ساحلو کفشامو در آوردمو شروع کردم روی شن ها قدم زدن خیلی کیف میداد بعد
مدتی راه رفتم خسته شدمو روی شنا نشستم وچشم به ساحل دوختم کم کم دیگه داشت هوا تاریک میشد برای
همین تصمیم گرفتم برگردم با ترسو لرز دره خونه رو باز کردمو توش سرک کشیدم خبری نبود فکر کنم رفته بیرون نکنه
منو ایبجا ول کردهو رفته نه بابا فکر نکنم بی خیال فوقش خودم برمیگردم سریع رفتم توی آشپزخونه یه چیزی خوردمو
رفتم توی اتاقم از ترسم درو قفل کردمو کلیدشو گذاشتم روی میز نزدیک تخته خواب یکی نیست به من بگی تو که این قدر
میترسی چرا سربه سرش میذاری ولی خدایش اون لحظه ای که اومدم توی خونه داشتم قبظه روح میشدم گفتم الانه که
بیاد بزنه توی گوشم ولی الان خیالم راحت بود دیگه هیچ غلطی نمی تونست انجام بده دیگه کم کم میخواستم بخوابم
که تازه یادم افتاد با همون مانتو شال خوابیدم بلند شدمو شالمو از سرم باز کردم مانتوم در آوردم زیرش یه تاپ قرمز پوشیده بودم
اولش خواستم دوباره مانتومو بپوشم ولی با یادآوری این که دل قفله مانتو رو انداختم اون و رفتم زیر پتو و خوابم برد توی اوج خواب بودم
که از برخود یه چیز گرم به گردنم قالب تهی کردمو چشمامو باز کردم خواستم برگردم عقب ولی به خاطر دستایی که دور کمرم
حقله شده بود نمیتونستم تازه فهمیدم اون چیز گرم چی بود یکی گردنمو بوسیده بود داشتم تقلا میکردم که خلاص شم که
هرم نفسای گرمش به گوشم خورد و بعد صداش
نوید- دیدی بلاخره از اونجا اومدم بیرون خانم کوچلو مثل اینکه یادت رفته اینجا ویلای منه و ممکنه کلید زاپاس داشته باشم
قلبم داشت میومد توی حلقم فکر اینجاشو نکرده بودم منه احمق نباید کلیدو در میاوردم درحالی که منو بیشتر توی آغوشش
میبرد گفت چیه زبونتو موش خورده پشت در که خب زبون درآورده بودی
هرچه تقلا میکردم فایده ای نداشت منو سفت گرفته بود برای همین تنها راهی که به ذهنم میرسید خواهش کردن بود
برای ظهر متاسفم خودت که دیدی هر کاری کردم نشد خواهش میکنم ولم کن و دوباره تلاش کردم
نوید- فکر کردی خرم و نفهمیدم آب گرم کنو تو خاموش کردی درضمن انقدر تقلا نکن چون خودتو خسته میکنی تو هروقت که من بخوام راحت میشی

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: